چراغ ها را من خاموش می کنم
۱.میگه شاید باید بازی کرد. بازی داد. آخه چرا وقتی خود واقعی ام هستم همه بعد از مدتی فرار می کنن؟ خب من بلد نیستم بازی بدم. من بلد نیستم بازار گرمی کنم. من گرم رفتار می کنم و دوستانه، اما اونها دوست...
View Articleبوی عیدی...
دیگران را عید اگر فرداست ... ما را این دمست... روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست... سال نو مبارک
View Articleتلنگر
شنبه با مدیرم جنگیدم! بهش گفتم بهتره دنبال کارمند دیگری باشه، یک ماه هستم تا کسی رو جایگزین کنه. حجم کاری ام وحشتناکه و بیشتر از این نمی تونم مسئولیت کارهای افراد بی مسئولیت مجله رو به عهده بگیرم. غلط...
View Articleیاد یار مهربان
چیزی شبیه به لباس ارتشهای اروپای شرقی به تن داشت از همانهایی که در مراسم رسمی و سان و رژه میپوشند، کلاه لبهدار و کت بلند با حمایل و شلوار نواردوزی شده... ناغافل از گوشهای بیرون پرید و سلام نظامی...
View Articleمردگان خاص
ساعت ۵ بعدظهر قرار داشتم و ساعت ۸ صبح زده بودم بیرون یا باید تو خیابونای تهرون قدم می زدم یا میرفتم جاهای عجیب غریب خودم اما همون موقع ها یه لامپ بالای سرم روشن شد جوابمو گرفتمو راه افتادم... در، بسته...
View Articleبرای 22 خرداد عزیز و مظلوم
اینها را که می نویسم سراسیمه از خیابان نیامده ام..اما تصاویر خیابان را ثبت شده در خاطره جمعیمان و در صفحات مجازی می توانم ببینم ..نه آنچنان ذوق زده که تو روایت کردی و نه آنچنان شادمان که "سرکوب"این...
View Articleانزوا...
اصلا قرار نبود این چیزها را بنویسم. قرار بود داستان کوتاهی درباره یک سرباز وظیفه بنویسم. روندی که باعث شد داستان پسرک سرباز، از یک جمله ی ناقص بیشتر نشود، سوژه ایی ساخت برای این پست. همه اش از آن صبحی...
View Articleرویاهای من قریه ایست قدیمی
هیچ وقت نتوانستم زادگاهم را آنطور که بقیه مردم زادگاهشان را دوست دارند و با آن اُخت می شوند دوست داشته باشم. هرگز در این شهر به آرامش نرسیده ام. راستش را بخواهید نه تنها تهران بلکه هیچ کجای ایران...
View Articleمرگ یک غزال
سال هاست که زیر سر کلیشه مرگ چیزی ننوشته ام.سالهاست که مرگ دوست من است،چون با وجود آدم هایی که با مرگ جنگیدنشان را دیده ام،از مرگ رنج نمی کشم و نمی ترسم.اصلا سال هاست دیگر مرگ مسئله ترسناک زندگی من...
View Articleاندر باب تعطیلی حجره متعلقه
اینجانب میرزا علیرضای وبلاگچی ابن حاج مهدی نصیری در سفر ذهنی بودم برای دیدار نور چشمم صبیه هاجر خانوم و چون در این ایام دسترسی به روزنامجات میسور نمی بود،ایضا چون حقیر کمافی سابق حساب و کتاب وبلاگ را...
View Article
More Pages to Explore .....